هیچوقت نمیفهمی چقدر قوی هستی تا زمانی که قوی بودن تنها انتخابت باشه.

باب مارلی

داستان واقعی سن عاشقی

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/03/05

رزمنده نوجوان

افسر عراقی تعریف می کرد: 
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم : مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش رو تکان داد. گفتم : تو که هنوز هجده سالت نشده !
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟
جوابش خیلی من رو اذیت کرد با لحن فیلسوفانه ای گفت: 
سن سربازی پایین نیومده سن عاشقی و غیرت پایین اومده....