مجموعه:داستان
تاریخ:1393/02/08
آوردهاند که روزی شخصی که به تخلیه فاضلاب و طویله و ... اشتغال داشت از بازار عطرفروشان گذر کرد. در میانه بازار ناگهان غش نمود! و بر زمین افتاد.هر کس برای مداوا نظری میداد. کسی آب قند بر بالین آورد. دیگری بوی خوش زیر دماغش گرفت. یک نفر سیلی میزد و دیگری شیون، اما افاقه نکرد و بیچاره همچنان غش کرده بر زمین افتاده بود. حکیمی که در این بین نظارهگر اوضاع بود و از قضا این بیچاره را میشناخت گفت کمی پهن بیاورید! اندکی پهن آورند و حکیم آن را زیر دماغ وی گرفت. به محض استشمام به هوش آمد و از جای برخاست و راه خویش گرفت و رفت.
حاضران حکیم را پرسیدند که این چه تدبیر و طبابت بود؟ گفت اشتغال وی به طویله و فاضلاب بوی خوش را بر وی حرام گردانیده. اندکی بوی بد بدو رسانیدم و شد آن چه شد.
منبع:http://www.pandamoz.com