مجموعه:داستان
تاریخ:1393/01/01
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.مدت ها بود می خواستم برای سیاحت در مکان های دیدنی به سفر برم.در رستوران محل دنجی رو انتخاب کردم.می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای سفر برنامه ریزی کنم.
غذای مورد علاقه ام را سفارش دادم و بعد نوت بوکم را باز کردم و مشغول چک کردن ایمیل هام شدم،که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
عمو!میشه کمی پول به من بدی؟
نه کوچولو ، پول زیادی همراهم نیست.
فقط اون قدری که بتونم نون بخرم.
باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود.از خواندن شعر ها،پیام های زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
عمو میشه کره و پنیر هم بیارن؟؟؟
آه...یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
باشه ولی بعد اجازه بده به کارم برسم،من خیلی گرفتارم.خب؟؟؟
غذای من رسید،غذای پسرک را سفارش دادم.
گارسون پرسید که اگر او مزاحم است،بیرونش کند؟
وجدانم مرا منع کرد،گفتم:"نه مشکلی نیست"!
بذارید بمونه.
براش نون و یه غذای خوشمزه بیارید.
آن وقت پسرک رو به روی من نشست.
عمو چی کار می کنی؟؟
ایمیل هامو می خونم.
ایمیل چیه؟؟
پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستند.
متوجه شدم که هیچی نفهمیده.برای اینکه دوباره سوالی نپرسه گفتم:اون فقط یه نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
عمو تو اینترنت داری؟؟؟
بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
اینترنت چیه؟؟؟
اینترنت جائیه که با کامپیوتر میشه خیلی چیزا رو دید و شنید.اخبار،موسیقی،ملاقات با مردم،خواندن و نوشتن،رویا ها،کار و یادگیری.همه ی این ها وجود دارند اما در یک دنیای مجازی.
مجازی یعنی چی عمو؟؟
دنیای مجازی جائیه که در اون نمی شه چیزی رو لمس کرد،ولی هر چی که دوست داریم اون جاست.
رویاهامون رو اون جا ساختیم و شکل دنیا رو اون طوری که دوست داریم عوض کردیم.
چه عالی!دوستش دارم.
کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟؟
آره عمو.من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
مگه تو کامپیوتر داری؟
مادر و خواهر بزرگترم هر روز توی خانه ی مردم کار می کنند و پدرمک سال هاست که زندانه.
ولی من همیشه همه ی خانواده رو توی خونه دورهم تصور می کنم:یه عالمه غذا،یه عالمه اسباب بازی.......ومن هم به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
مگه مجازی همین نیست عمو؟؟؟
قبل از اون که اشکام روی صفحه کلید بچکه،نوت بوکم رو بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش رو که حریصانه می بلعید،تمام کند.پول غذا رو پرداختم.
من آن روز یکی از زیبا ترین و خاصانه ترین لبخند های زندگیم رو همراه با این جمله پاداش گرفتم:
ممنونم عمو ، تو معلم خیلی خوبی هستی.
آن جا، در آن لحظه،فهمیدم ما هر روز غرق در دنیای مجازی از درک محاصره شدن زندگی توسط حقایق های گاه شیرین و گاه تلخ،عاجزیم!