مجموعه:داستان
تاریخ:1394/02/03
علياكبر رفوگران اوايل سال 1330 ازدواج كرد و در خانه پدرش با امكانات محدود تشكيل زندگي داد. در همين زمان پيش پدرش كار ميكرد. پدرش يك محموله بزرگ مداد ژاپني در سال 1332 خريده بود. آن زمان اجناس ژاپني كيفيت خوبي نداشتند و پرطرفدار نبودند. علياكبر 23 ساله فكر كرد چه كار كند اين مدادها به فروش برسند تا هم پدر از دست آنها خلاص شود هم خود بتواند پولي به دست بياورد و جلوي پدر و همسرش خودي نشان دهد.
اين انديشه به ذهنش رسيد كه ميتوان كاري كرد تا مدادها مورد توجه بچههاي دانشآموز قرار گيرد. غروب آن روز به كارگاه يك جوان ارمني كه قالبساز بود رفت و از او خواست قالب كله عصا بسازد كه وقتي روي مداد قرار ميگيرد، مداد به شكل يك عصاي كوچك در بيايد و قالب كوچكي هم بسازد كه به وسيله آن، دو مداد روي هم سوار شوند. صاحب كارگاه ايده را بهخوبي اجرا كرد و مداد در واقع عصايي زيبا بهطول دو مداد با منگولهاي در قسمت بالا شد. به همسرش (كه در آن زمان 14 ساله بود) گفت آيا ميتواند با كلافهاي نخ ابريشم منگوله درست كند و پاسخ وي مثبت بود. فردا صبح نزد پدرش رفت و يك صندوق مداد با شرط پرداخت يك ماهه از پدرش خريد و آن را به منزل برد و به كمك همسرش آن مداد را به شكل نمونه درست كرد. وي مطمئن شد كه با سود فروش آنها، ميتواند سرمايه خوبي دست و پا كند و بر همين اساس به همسرش قول خريد خانه و طلا را داده بود. مدادها را پيش يك حراجي در بازار ناصر خسرو برد كه چيزهاي مختلف از جمله ساعت ميفروخت.
حراجي پس از ديدن مدادها توجهي به آنها نكرد. احساس شكست ميكرد. ناگهان انديشهاي به ذهنش رسيد. پرسيد: «سود فروش ساعتت چقدر است؟»
گفت: «20 تومان.»
رفوگران پيشنهاد كرد 20 تومان را به وي بپردازد تا به جاي آن مدادها را روي ميز حراجي بفروشد. پس از اينكه مدادها روي ميز ريخته شد طي نيم ساعت فروخته شدند. اين موفقيت به گونهاي وي را به وجد آورد كه تحقق تمام روياهايش را ممكن دانست. درتمام زندگياش موفقيت بيش از سود، وي را شاد ميكرد. جدي گرفتن كارها اساس كسب و كار و اصول زندگياش بود. پس از آن زيرزمين منزل را كارگاه مداد عصايي كرد و در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمايه لازم براي كارهاي بعدي را به دست آورد. پس از آن بسياري از تجار نوشتافزار اينگونه مدادها را به شركتهاي سازنده مداد سفارش دادند.