مجموعه:داستان
تاریخ:1393/03/02
استادى در شروع کلاس درس، ليوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ٥٠ گرم، ١٠٠ گرم، ١٥٠ گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمي دانم دقيقاً وزنش چقدر است. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقى نمي افتد. استاد پرسيد: خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقى مي افتد؟ يکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد مي گيرد. حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد ديگرى جسارتاً گفت: دست تان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار مي گيرند و فلج مي شوند. و مطمئناً کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه شاگردان خنديدند. استاد گفت: خيلى خوب است. ولى آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چيز باعث درد و فشار روى عضلات مي شود؟ من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند: يکى از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد. استاد گفت: دقيقاً . مشکلات زندگى هم مثل همين است. اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد، اشکالى ندارد. اگر مدت طولاني ترى به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد. اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کارى نخواهيد بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيريد، هر روز صبح سرحال و قوى بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هر مسئله و چالشى که برايتان پيش مي آيد، برآييد! دوست من، يادت باشد که ليوان آب را همين امروز زمين بگذار. زندگى همين است!
منبع:داستانهای کوتاه و طالب آموزنده