مجموعه:داستان
تاریخ:1394/02/07
روزي حاكم شهري دستور داد تا باغبان قصر را در ميدان شهر گردن بزنند. وزير حاكم كه مردي خردمند بود پيش حاكم رفت تا علت را جويا شود و جان باغبان بيچاره را نجات دهد.
وزير پس از انجام تشريفات معمول پرسيد: «حاكم به سلامت باد، چه گناهي از اين نگون بخت سر زده كه چنين عقوبتي بر او رواست؟»
حاكم با نگاهي خشمگين به وزير گفت: «اين نگون بخت كه مي گويي چند باريست كه چون دزدان، به قصر دست درازي مي كنند و از ديوار باغ راه فرار مي جويند، هر چه در پي دزدان مي دود بدانها نمي رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشيديم، ولي به حتم او را عمدي در كار است. ترديد ندارم كه اين باغبان رفيق قافله و شريك دزدان است.»
وزير از شنيدن اين موضوع لبخندي زد و گفت: «نه اين مرد باغبان و نه هيچ باغبان ديگري دزدان را دست نتوان يافت. چون او براي حاكم مي دود و دزدان براي خود.»
حاكم از پاسخ وزير خوشش آمد و از خون باغبان گذشت.
شرح حكايتاگر كاركنان، سازمان را از خود بدانند علاوه بر انجام تمام و كمال وظايف محوله، از انگيزه هاي لازم براي پيشبرد اهداف و تعالي سازمان نيز برخوردار خواهند بود.
منبع: حکایت های مدیریتی