عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند

دیزرائیلی

عزیزم شام چی داریم؟

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/01/30

پیرمرد و پیرزن

ردی احساس کرد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است… به نظرش رسید که همسرش باید از سمعک استفاده کند ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو… ابتدا در فاصله ی 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ی 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه ی شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ی ما حدود 4 متره؛ بهتره امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: «عزیزم! شام چی داریم؟» جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزیزم شام چی داریم؟»
همسرش برگشت و گفت: «مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم: خوراک مرغ»!! به همین سادگی ست! گاهی درست در شرایطی که فکر می کنیم تمام حق با ماست و عیب از طرف مقابله، معلوم میشه که درست برعکس، این خودِ ما هستیم که اون عیب رو داریم! بهتره همیشه اینو در نظر بگیریم که: «شاید ایراد از منه»، «شاید من اشتباه می کنم»، «شاید من نفهمیدم»، «شاید نظر من نادرسته»، و شاید، و شاید و شاید…

منبع:http://www.dastanekootah.in