نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست تو ؛ بلکه هر انسان ، معلم توست

فلورانس اسکاول شین

دعای چوپان

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/01/02

چوپان

چوپانی بود که بیش‌تر از دونه‌هایِ شن ساحل دریا گوسفند داشت. باوجوداین، از ترس اینکه مبادا یکی از اونا بمیره، دل تو دلش نبود. زمستون، طولانی بود و چوپان، کاری نداشت جز اینکه دست به دامن ماه‌های سال بشه. 
‏”ای دسامبر، با من بساز! ای ژانویه، حیوونامو از سرما نکش! ای فوریه، اگه باهام مهربون باشی، همیشه چاکرت خواهم بود!” 
‏ماه‌ها داشتند دعاهای اونو گوش می‌دادند و از اون جایی که درمقابل هر ابراز لطفی حساس هستند، اونارو اجابت می‌کردند. نه بارون فرستادند، نه تگرگ، نه مرض حیوانا‏ت. گوسفندها به چریدن در طول زمستون ادامه دادند و حتی ‏سرما هم نخوردند. 
‏ماه مارس هم که عجیب و غریب‌ترین ماه ازنظر آب و هواست، گذشت و ‏مساعد هم گذشت. آخرین روز ماه فرا رسید و چوپان، دیگه از چیزی ترس نداشت. ماه آوریل و بهار هم اومد و گله، سالم موند. بنابراین، لحن التماس‌آمیز چوپان قطع شد و شروع کرد به رجز خوندن و پررویی: “آهای مارس! آهای مارس! تو که گله‌هارو می‌ترسونی، فکر می‌کنی کی‌رو ترسوندی؟ بره‌ّهارو؟ اوهوی مارس، من دیگه نمی‌ترسم! بهار اومده. دیگه نمی‌تونی کاریم کنی! ای مارس زپرتی، دیگه می‌تونی گورتو از این ده گم کنی و بری.” 
‏مارس با شنیدن حرف‌های اون نمک‌نشناس که جرأت می‌کرد این دری‌وری‌هارو بگه، احساس کرد که خونش به جوش اومده. رنجیده خاطر به خونه‌ی برادرش آوریل دوئید و بهش گفت: “ای برادر آوریل، سه‌روزتو به من قرض بده تا چوپونو تنبیه کنم که دیگه از این غلطا نکنه!”
‏آوریل که برادرش مارس رو خیلی دوست داشت، سه‌روزشو بهش قرض داد. مارس قبل از هرکاری، دورتادور دنیا چرخید، بادها، توفان‌ها و طاعون‌هارو که د‏رگردش بودند، جمع کرد و همه‌رو سرِ گله‌ی چوپونه خالی کرد. روز اول، گوسفندهای نر و ماده‌ای که خیلی قوی نبود‏ند، مردند. روز د‏وم، نوبت به بره‌ّها رسید. روز سوم، یه حیوون زنده تو گله نموند و برای چوپون، فقط چشماش موند که گریه کنه.
برگرفته از کتاب: افسانه های ایتالیایی -  ايتالو کالوينو
منبع: وبلاگ حکیمانه