بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست

حضرت علی علیه‌السلام

داستان کوتاه جوانمرد در آیینه ی خداوند

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1394/01/09

داستان کوتاه جوانمرد در آیینه ی خداوند

جـوانـمـرد دعا می کرد و از خدا آیینه ای می خواست تا خود را در آن ببیند . . .

خدا دعایش را برآورده نمی کرد و جـوانـمـرد بر اجابت دعایش اصرار می ورزید

روزی ، عاقبت دعای جـوانـمـرد مستجاب شد و خدا آیینه ای به او داد و جـوانـمـرد حقیقت خود را دید !! پیراهنی بود پر از چرک و ناپاکی . . .

جـوانـمـرد ترسان شد و گفت نه ، خدایا ، این من نیستم . . .

پس کجاست آن همه شور و آن همه عشق و آن همه سوز و گداز که در من بود ؟

خدا گفت : آن سوز و گداز و آن شور و عشق که تو نیستی ، آن منم ، که گاهی در جامه ی تو می روم . . .

وگرنه تو همینی که می بینی !!

جـوانـمـرد خاموش شد و دیگر هیچ نگفت . . .

"عرفان نظر آهاری"