مجموعه:داستان
تاریخ:1394/02/01
سه مسافر به رم رفتند. آنها با پاپ ملاقات كردند. پاپ از مسافر اول پرسيد: «چند روز دراينجا مي ماني؟»
مسافر گفت: «سه ماه.»
پاپ گفت: «پس خيلي جاهاي رم را مي تواني ببيني؟»
مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت: «من شش ماه مي مانم.»
پاپ گفت: «پس تو بيشتر از همسفرت مي تواني رم را ببيني.»
مسافر سوم گفت: «من فقط دو هفته مي مانم.»
پاپ به او گفت: «تو از همه خوش شانس تري. زيرا مي تواني همه چيز اين شهر را ببيني.»
مسافرها تعجب كردند زيرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.
تصور كنيد اگر هزار سال عمر مي كرديد، متوجه خيلي چيزها نمي شديد زيرا خيلي چيزها را به تاخير مي انداختيد. اما از آن جايي كه زندگي خيلي كوتاه است، نمي توان چيزهاي زيادي را به تاخير انداخت. با اين حال، مردم اين كار را مي كنند. تصور كنيد اگر كسي به شما مي گفت فقط يك روز از عمرتان باقي است، چه مي كرديد؟ آيا به موضوعات غير ضروري فكر مي كرديد؟ نه، همه آنها را فراموش مي كرديد. عشق مي ورزيديد، مراقبه مي كرديد زيرا فقط بيست و چهار ساعت وقت داشتيد و موضوعات واقعي و ضروري را به تاخير نمي انداختيد.