موضوع غم انگيز در خصوص زندگى، كوتاه بودن آن نيست؛ بلكه غم انگيز آن است كه ما زندگى را خيلى دير شروع مى كنيم.

برتولت برشت

داستان کوتاه بستنی شکلاتی

شامگاه

اشتراک گزاری در گوگل
مجموعه:داستان
تاریخ:1394/01/10

داستان کوتاه بستنی شکلاتی

دخترک با خوشحالی پدرش را بوسید و رفت تا بازی کند . . .

یک قدم می دوید و به بستنی اش نگاه میکرد ، خوشحال بود چون پدرش یک بستنی خیلی خوشمزه و زیبا برایش خریده بود.

دخترک می دوید و می پرید و شعر میخواند؛ بستنی اش را دوست داشت برای همین هم آن را نخورد ، دوست داشت برای همیشه آن را نگه دارد . . .

ولی طولی نکشید که گرمای هوا بستنی را آب کرد ؛ دخترک ماند و یک چوب خالی . . .

بستنی آب شد و دخترک حواسش نبود که هر کاری زمان خودش را دارد و اگر دیر انجام شود دیگر هیچ سودی ندارد.
داستان کوتاه بستنی
داستان زندگی ما هم داستان بستنی دخترک است . . .

بعضی وقت ها تمام روزهای زندگی تبدیل به شب امتحان میشود ؛ حتی فرصت خوابیدن هم نداریم . فقط باید عجله کرد و همه کارها را نیمه تمام گذاشت و به سراغ بعدی رفت مبادا کاری انجام نشده بماند!!!

ولی کسی که نظم و برنامه داشته باشد ، شب امتحان و روز تعطیلات برایش فرقی نمی کند. وقت شناس که باشی هیچ کاری نیمه تمام نمی ماند و هیچ فرصتی از بین نمی رود . . .

اگر نظم باشد ؛ اگر وقت شناس باشیم ؛ دیگر نه هیچ بستنی آب می شود و نه هیچ فرصتی از بین می رود . . .

منبع:یه دنیای تازه